شماره ٧٧١: اي باد، بوي يار بدين مبتلا رسان

اي باد، بوي يار بدين مبتلا رسان
در چشم من ز خاک درش توتيا رسان
گر هيچ از آن طرف گذري افتدت ز من
خدمت بر و سلام بگوي و دعا رسان
يک تار بهر پرسش من زان قبا بکش
تشريف پادشاه به پشت گدا رسان
آن دل که برده اي ز من ار نيستت قبول
بازآر و هم به سينه اين مبتلا رسان
جاني خراب دارم و وردست نام او
اين درد را گرفته به نزد دوا رسان
گفتي که ناله تو به يار تو مي رسد
آنجا که ناله مي رسد، آنجا مرا رسان
از ديده غرق آب شدم، مردمي بکن
اين آب را نهفته بدان آشنا رسان
ما چون نمي رسيم بدان آرزوي دل
يارب، تو آرزوي دل ما به ما رسان
خسرو که از فراق خيالي شد، اي صبا
از جاش در ربا و بدان دلربا رسان