شماره ٧٦٨: اي دور مانده از نظر دورماندگان

اي دور مانده از نظر دورماندگان
بازآي هم به جان و سر دورماندگان
عمرم به باد رفت و نيامد به سوي من
آن باد کآورد خبر دورماندگان
مردم ز زنده داشتن شب که در فراق
دشوار مي رسد سحر دورماندگان
خلقي بسوزدم که رسيدند رفتگان
اين است داغ تازه تر دورماندگان
نبود به از نظاره ديدار رفته دير
هر تحفه کآيد از سفر دورماندگان
هر شب رويم و گريه خون جگر کنيم
آنجا که خود بود گذر دورماندگان
هر ساعتم ز خوردن غم خواب مردن است
آيا همينست خواب و خور دور ماندگان
دلها شود کباب، چو خسرو کند نفير
چون دور ماندگان ز بر دور ماندگان