شماره ٧٦٤: از شب گيسوي تست روشني روز من

از شب گيسوي تست روشني روز من
از رخ چون انجمت روشني انجمن
تا که شکسته دلم صحبت زلفت گزيد
صحبت دل کرد اثر، زلف تو شد پرشکن
از سر زلفت نخاست اين دل گردن زده
من ز سرش خواستم، گردن او را بزن
من همه سر مي نهم پيش تو بي گفت تو
تو همه سر مي کشي پيش من از گفت من
بر رخ خسرو بماند نقش ز خوبان دل
تا دل پرخون اوست نقش رخت را وطن