شماره ٧٦٠: تا کي، اي مه روي، کين انگيختن؟

تا کي، اي مه روي، کين انگيختن؟
خون ما بر خاک عمدا ريختن
تنگ بر بستن کميت فتنه را
در شکارستان عشق انگيختن
کي روا باشد به کوي عاشقان،
دل ز ما دزديدن و بگريختن
جان به مهر خويش بستن، وانگهي
کشته خود را به زلف آويختن
گشت خسرو مويي، از خود مگسلش
سهل باشد موي را انگيختن