شماره ٧٥٧: ترک من بر عزم رفتن تير در ترکش مکن

ترک من بر عزم رفتن تير در ترکش مکن
غمزه خون ريز را بر فتنه لشکرکش مکن
زان دل سنگين چو کردي تير پيکان مژه
تا مرا جان هست در تن تير در ترکش مکن
گر نداري زان لب شيرين شکر ورزيدنم
خنده دزديده زان لبهاي شکروش مکن
پايي کوبان مي رود خنگت بر آتش لاخ نه
گو براي جان ما را لعل در آتش مکن
چرخ مه گم کرد و زلفت يافت، پنهانش مدار
هفت دوران است سيار فلک را شش مکن
پيش رفته ست آب چشمم، خسرو از بهر وداع
ابر باراني ست در ره، تنگ بر ابرش مکن