شماره ٧٥١: نام گل بردن به پيشت بر زبان آيد گران

نام گل بردن به پيشت بر زبان آيد گران
دم زدن بي ياد رويت از دهان آيد گران
در ترازوي دل ار سنجم ترا با جان خويش
از لطافت تو سبک آيي و جان آيد گران
ابرويت در سينه ام بنشست و مي لرزم ز بيم
کاين چنين توزي بر آن زيبا کمان آيد گران
گر بميرم از غمت، روزي ندارم غم، جز آنک
بر چنان خاک عزيزان استخوان آيد گران
گر خيالت برد جانم بر زبان نآرم، از آنک
منت کم همتان برميهمان آيد گران
آن گراني دارم از غمهات با اين لاغري
سايه او بر زمين و آسمان آيد گران
تنگ نآيد عاشق، ار صد جور از جانان رسد
گر بريزد ابر کي بر ناودان آيد گران؟
گر چه موري گشتم از خواري گرانم بر همه
بوالعجب موري که بر جمله جهان آيد گران
گر چه پند دوستان تلخ است، اي خسرو، نکوست
کز طبيبان کن مکن بر ناتوان آيد گران