شماره ٧٣٥: خوني ز چشمم مي رود، در انتظار کيست اين؟

خوني ز چشمم مي رود، در انتظار کيست اين؟
تيري به جانم مي نهد، از خارخار کيست اين؟
دل کز بتان بوالهوس آورده بودم باز پس
باري دگر دزديده کس، بنگر که کار کيست اين؟
هر دم به خاکي منزلم، هر دم غباري حاصلم
اي خاک بر فرق دلم، آخر غبار کيست اين؟
گويند اگر آن خوش پسر آيد، چه آري در نظر
در چشم من چندين گهر بهر نثار کيست اين؟
اينک رسيد آن کينه کش، جان در رکابش سينه وش
برکشتم دل کرده خوش، مردم شکار کيست اين؟
گلگون انار انگيخته، گيسو کمند آويخته
دل خسته و خون ريخته، چابک سوار کيست اين؟
بسته مياني در کمر چون ريسماني و گهر
باري مرا نآمد ببر، تا در کنار کيست اين؟
بر خسرو بيدل ز کين، اسپ جفا را کرده زين
گر ريزدش خون در زمين، در زينهار کيست اين؟