شماره ٧٢٧: تا از بر تو جدا شدم من

تا از بر تو جدا شدم من
يارب که غمت چه کرد با من
از ديدن تو ز دست رفتم
اي کاش نديدمي ترا من
سيماب شدي و از خيالت
در خويش گمم چو کيميا من
رفت آن که به يکديگر رسيديم
من بعد کجا تو و کجا من
گيرم به غمم رها کني تو
هرگز غم تو رها کنم من!
گر زنده بمانم اندر اين غم
جز مرگ نخواهم از خدا من
کس نيست بدين ستم گرفتار
با خسرو دل شکسته يا من