خوش آمد با توام ديدار کردن
            نظر در روي چون گلنار کردن
         
        
            کشيدن باده بر روي تو، وانگاه
            تماشاي گل و گلزار کردن
         
        
            چه خوش باشد ترا از خواب مستي،
            به زخم بوسه ها بيدار کردن
         
        
            ز من در پيش تو کاري نيابد
            به جز نظاره ديدار کردن
         
        
            نيارم از لبت دل را جدا کرد
            که نتوان خون ز خون بيزار کردن
         
        
            به جرم عشق اگر خونم بريزند
            نخواهم هرگز استغفار کردن
         
        
            به شمشيري نگردم منکر از عشق
            ز تو کشتن، ز من اقرار کردن
         
        
            مگو خسرو که اينها گفتني نيست
            نمي شايد سخن بسيار کردن