شماره ٦٧٨: گذشت آن که من صبر و دين داشتم

گذشت آن که من صبر و دين داشتم
تو گويي، نه آن و نه اين داشتم
همي رفت و پابوس زهره نبود
هم از دور رو بر زمين داشتم
بديدم در آن پايه زندگي
که من مردن خود يقين داشتم
رقيبش ز ننگم نگشت، ار نه من
سر و تيغ در آستين داشتم
به يادش ز خورشيد مي سوختم
همين سايه اي همنشين داشتم
مسوز از گمان صبوريم، ازآنک
نماند آن که من پيش ازين داشتم
فتادم به چاه زنخ، گر چه من
چو خسرو دلي دوربين داشتم