من آن ترک طناز را مي شناسم
            من آن شوخ بدساز را مي شناسم
         
        
            مبينيد تا مي توانيد در وي
            که من آن سرانداز را مي شناسم
         
        
            نبينم به سويش ز بيم دو چشمش
            که آن هر دو غماز را مي شناسم
         
        
            شبم تازه شد جان به دشنام مستي
            تو بودي، من آواز را مي شناسم
         
        
            ز من پرس ذوق سخنهاي خسرو
            که من آن ره ساز را مي شناسم