شماره ٦٧٠: دل به زلفت سپردم و رفتم

دل به زلفت سپردم و رفتم
در به زنجير کردم و رفتم
در شب وصل ماندنم بيمار
روز هجران شمردم و رفتم
پيچشي داشتم ز هر مويش
همه از دل ببردم و رفتم
چون غمت جمله قسمت من شد
غم تو جمله خوردم و رفتم
چند گويي که «رو، بمير از غم »
تو همان دان که مردم و رفتم
گر ترا بود زحمتي از من
زحمت خويش بردم و رفتم
جان خسرو که کس قبول نکرد
هم به خدمت سپردم و رفتم