شماره ٦٥٧: ما که در راه غم قدم زده ايم

ما که در راه غم قدم زده ايم
بر خط عافيت رقم زده ايم
تا به طوفان عشق غرقه شديم
بر سر نه فلک قدم زده ايم
قدمي کو به راه عشق شتافت
ديده بر راه آن قدم زده ايم
چون که اندر وجود نيست ثبات
دست در نامه عدم زده ايم
آستين بر زد آب ديده به رقص
بس که در سينه ساز غم زده ايم
از سر نيستي چو سلطاني
هستي هر دو کون کم زده ايم