شماره ٥٩١: هر دم گذر به کوي و سرايي که ما کنيم

هر دم گذر به کوي و سرايي که ما کنيم
هويي فتد ز ناله و وايي که ما کنيم
با ما دل آنچه کرد کنيمش اگر کباب
هستش هنوز سهل سزايي که ما کنيم
روز از کجا گواهي شبهاي ما کند؟
چون صبح کافري ست، گوايي که ما کنيم
اي پندگو، مگو که «دعا کن ز بهر صبر»
تعويذ شاهد است دعايي که ما کنيم
با همچو تو حريف که جان مي برد به لاغ
خود را زنيم تير دعايي که ما کنيم
بربت بر، اي فرشته، که در خورد کعبه نيست
گاه نماز رسم و ريايي که ما کنيم
لاف وفا زنيم و بناليم از جفات
سگ به بسي بود ز وفايي که ما کنيم
بر مشتري خرام که ارزي هزار مهر
جاني و ديده ايست بهايي که ما کنيم
خسرو ز عشق بي سرو پا باشد، چنين بود
احوال خويش را سر و پايي که ما کنيم