شماره ٥٤٦: ما به کوي تو سگانيم و به راه تو خسيم

ما به کوي تو سگانيم و به راه تو خسيم
اين که پيش تو پس است، از همه رو نيز پسيم
بهر يک سجده به راه تو سراسر عشقيم
بهر يک بوسه به پاي تو لبالب هوسيم
ديگران را چه کني گرد رخ خويش سپند
کز پي سوختني هم من و دل هر دو بسيم
گر نوازند رقيبان تو ما را، خاکيم
ور بسوزند، بسوزيم که خاشاک و خسيم
ما که باشيم که ما را سگ خود نام نهي؟
اين سخن با دگري گوي که ما هيچ کسيم!
در ميان هيچ نه و خشک زباني به دهان
عالمي کرده پر آواز تو گويي جرسيم
عذر تقصير نخواهيم که از خدمت رفت
گر خدا خواسته باشد که به خدمت برسيم
به يکي جرعه مي باز خر از خود ما را
که به بازار فنا در گرو يک نفسيم
تو همايي به کرم سايه فکن بر خسرو
که ز ناچيزي چون سايه پر مگسيم