شماره ٥٣٨: اين منم، يارب که با دلدار هم زانو شدم

اين منم، يارب که با دلدار هم زانو شدم
پهلوي او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم
دور دور از آفتاب روي او مي سوختم
گشت جان آسوده چون در سايه گيسو شدم
وصل او از بس که باد شادي اندر من دميد
من نگنجم در جهان گرچ از فراقش مو شدم
شکر ايزد را که گشتم جمع و رفت از من فراق
رفت جان يک سو و دل يک سو و من يک سو شدم
از پي ديدن همه رو چشم گشتم همچو شمع
وز براي شمع چون آتش همه تن رو شدم
چنديم بگذار، چون ديدن رها کردي به باغ
مردنم بگذار، چون با زيستن بدخو شدم
مرد دوري نيستم، گر خود دل شيرم دهند
خسروا، دل ده که من زين پس سگ اين کو شدم