شماره ٥٣٥: ياد باد آن کز لبش هر لحظه جامي داشتم

ياد باد آن کز لبش هر لحظه جامي داشتم
وز مي وصلش به نو هر روز جامي داشتم
مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او
زان لب ياقوت گون عيش مدامي داشتم
آخر، اي جان، ياد کن يک شب ز دور افتادگان
روزي آخر با تو من حق سلامي داشتم
روزها مي خواهم آن شب کز عبير زلف او
چون نسيم صبحدم مشکين مشامي داشتم
اين سرافرازي کجا يابم من کوتاه دست؟
کز هواداري سرو خوش خرامي داشتم
ياد خسرو گر فراموشت ز نام و ننگ شد
اين قدر باري بگو «وقتي غلامي داشتم »