شماره ٥٢٠: اي خوش آن روزي که ما با يار خود خوش بوده ايم

اي خوش آن روزي که ما با يار خود خوش بوده ايم
باده نوشان زان لب لعل شکروش بوده ايم
روي او خوش خوش همي ديديم و مي داديم جان
جان فداي آن دمي کز روي او خوش بوده ايم
قامت او تير و قد او کمان هر دو بهم
الغرض زان شست زلفش در کشاکش بوده ايم
دي به پاي من زره ببريده و من ساخته
ما به ديده زير پايش نقش مفرش بوده ايم
از خيال او که سر تا پاي باشد نقشبند
پاي تا سر همچو ديباي منقش بوده ايم
انقلاب چرخ بنگر کز پي يک روزه دل
مدتي از محنت هجران مشوش بوده ايم
بهر يک ساعت که دست اندر کف او داشتيم
روزها از دوري او دست در کش بوده ايم
سي و هشت عمر در شش پنج غم شد سر به سر
شادمان زين عمر روزي پنج يا شش بوده ايم
هر کسي گويد که سوزي داشت خسرو پيش از اين
اين زمان خاکستريم، ار وقتي آتش بوده ايم