شماره ٥١١: خواهم دل خون گشته را از دست تو در خون کشم

خواهم دل خون گشته را از دست تو در خون کشم
يعني به ديده آرمش وز ديده در جيحون کشم
چشمم که زير هر مژه دارد دو صد درياي خون
زان رو به نوک هر مژه صد گوهر مکنون کشم
چشم خوشت مستانه زد تيري به دل دي از نظر
بادا به جانم تا ابد، از دل اگر بيرون کشم
گفتي که چشم از لعل من بردار و بر رويم فگن
چشمم به خون پرورده است، در دامنش از خون کشم
خواهد که روي زرد را، خسرو، بسازد يار سرخ
گريان به ياد آن لبان جام مي گلگون کشم