شماره ٥٠٦: اينک به کوي يار خود من بهر مردن مي روم

اينک به کوي يار خود من بهر مردن مي روم
با من که خواهد آمدن، بر جان سپردن مي روم
من مي روم تا بنگرم، چند است کشته بر درش
خود را ميان کشتگان بهر شمردن مي روم
چون ديگران مي مي خورند از ساغر وصل تو،من
زين غصه سوي ميکده خونابه خوردن مي روم
ميدان وصلت، اي پسر، جان مي دهند، گو مي برند
من نيز از سر خاستم، چون گوي بردن مي روم
بر کشتن خسرو مگر دارد شه من آرزو
جان بر کف اکنون بر درش من بهر مردن مي روم