شماره ٤٩٧: نه دست رسي به يار دارم

نه دست رسي به يار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آيد
از گردش روزگار دارم
در دل غم تو کنم خزينه
گر يک دل و گر هزار دارم
اين خسته دل چو موي باريک
از زلف تو يادگار دارم
من کانده تو کشيده باشم
اندوه زمانه خار دارم
در آب دو ديده از تو غرقم
و اميد لب و کنار دارم
دل بردي و تن زدي، همين بود
من باز بسي شمار دارم
دشنام همي دهد به خسرو
من با دو لب تو کار دارم