شماره ٤٨٥: ز عشقت بيقرارم، با که گويم؟

ز عشقت بيقرارم، با که گويم؟
ز هجرت خوار و زارم، با که گويم؟
نمي پرسي ز احوالم که چوني
پريشان روزگارم، با که گويم؟
همي خواهم که بفرستم سلامي
چو يک محرم ندارم، با که گويم؟
نه يک محرم که راز دل توان گفت
فراوان راز دارم، با که گويم؟
دلم بردي، غم کارم نخوردي
خراب است روزگارم، با که گويم؟
ندارد جز تمناي تو خسرو
جمالت دوست دارم، با که گويم؟