شماره ٤٨١: شبي در کوي آن مه روي رفتم

شبي در کوي آن مه روي رفتم
سر و پاگم چو آب جوي رفتم
نمي رفتم، بلا شد بوي زلفش
خراب اندر پي آن بوي رفتم
به کويش رو نهادم بهر رفتن
ز بيهوشي به ديگر سوي رفتم
شبت خوش باد، اي دل، نزد آن ماه
که من خالي شدم، زين کوي رفتم
شدم بدخو به رويش هر دم اکنون
کجا من ديدن آن روي رفتم
به سينه نقد جان تشويش مي داد
به رشوت دادن آن خوي رفتم
کج است آن زلف و مي دانم به سويش
به گفت خسرو بدگوي رفتم