شماره ٤٧٤: سفر کردند ياران جان ما هم

سفر کردند ياران جان ما هم
بسي بيگانگان و آشنا هم
ز ما يک بار برکندند دل را
ز صحبت خيمه مهر و وفا هم
چه تاب رنج راه آن نازنين را
که راهش در دل و در ديده جا هم
برابر رفت در يک تاش جانم
دلم در بند آن زلف دو تا هم
دو بوسي يادگاري داد ما را
دو مي مي داد پيش از ديده با هم
طفيل آهوي صحرا چه بودي
که در فتراک خود بستي مرا هم
جدايت مي کند از جان من عشق
جدايي بند بند من جدا هم
فلک را کور بادا ديده مهر
که نارد دوستان را ديده با هم
اگر آن سو روي از خسرو، اي باد
ببوسي، باد پاي يار ما هم