شماره ٤٧٠: زين پاي ادب نيست که در کوي تو آيم

زين پاي ادب نيست که در کوي تو آيم
سازم ز دو ديده قدم و سوي تو آيم
اي کاش شوم زودتري خاک که باري
با باد شرم همره و پهلوي تو آيم
در کوي تو گمره شوم از بوي تو با آنک
آنجا همه زان رهبري بوي تو آيم
خورشيدي و من ذره، کنم بي سر و پا رقص
آن لحظه که در جلوه گه روي تو آيم
گفتي که سياست کنمت، کي بود آن تا
گل بسته و آراسته در کوي تو آيم
گفتي که برو جان ببر از من، چه روم چون
هر جا که روم بسته به يک موي تو آيم
پرسي غم خسرو ز پي شرح، زبان کو
چون پيش نمکدان سخنگوي تو آيم