شماره ٤٦٥: اي از نظرم رفته، نظر سوي که دارم؟

اي از نظرم رفته، نظر سوي که دارم؟
دل کز تو ستانم، به خم موي که دارم؟
تسليم جفايت چه کنم، گر نکنم جان
چون باز رهم، قوت بازوي که دارم؟
گفتي که تو اين بيدلي از روي که داري؟
از روي تو دارم، دگر از روي که دارم؟
هر جا که يکي روي نکو جان من آنجاست
يارب، به چنين خو که منم خوي که دارم؟
تيري که مرا هست به سينه ز کماني
من دانم و دل کز خم ابروي که دارم؟
دشمن زندم طعن و کند دوست ملامت
من سوخته دل گوش به سر کوي که دارم؟
اندازه من نيست که برگيرم از آن چشم
کان چشم که برگيرم از آن، سوي که دارم؟
دستي که دو تا ماند به بالين فراقم
گر باز رسم، در ته پهلوي که دارم؟
گويند که رو، خسرو و زو جادويي آموز
چندين دگر از نرگس جادوي که دارم؟