شماره ٤٥٩: ما ترک رضاي دل خودکام گرفتيم

ما ترک رضاي دل خودکام گرفتيم
در زاويه نيستي آرام گرفتيم
بدنامي و آوارگي ما چو ز دل بود
ترک دل آواره بدنام گرفتيم
دل زحمت خود برد ز ما و ز بلا رست
آزاد نشد مرغ کزين دام گرفتيم
تا سوختن عشق ز پروانه بديديم
سوداي همه سوختگان خام گرفتيم
غم خوردن پيدا بد و خون خوردن پنهان
ذوقي که ز خوبان گل اندام گرفتيم
هر کس در پيري ز د و ما دامن خمار
زين عاشقي عاريت آرام گرفتيم
اي اهل سلامت که نداري خبر از ما
رو سبحه ترا باد که ما جام گرفتيم
گفتي کم جاني و تني گيرد درين راه
ما راه تو، اي شيخ، به ناکام گرفتيم
سوداي تو با کام دل از کام برون زد
هرچ از همه خوبان جهان کام گرفتيم
ماييم دعاگوي و ز اقبال رقيبت
کز وي قدري لذت دشنام گرفتيم
ميکن ز جفا هر چه تواني و مينديش
کان در حق خسرو کرم عام گرفتيم