شماره ٤٠٨: دي مست مي رفتي، بتا، رو کرده از ما يک طرف

دي مست مي رفتي، بتا، رو کرده از ما يک طرف
شبديز را مطلق عنان پيچيده عمدا يک طرف
تا بر رخ زيباي تو افتاده زاهد را نظر
تسبيح زهدش يک طرف، مانده مصلا يک طرف
تيري که دي زد بر دلم، پيداست تا غايت به من
پيکان و کلکش يک طرف، سوفار و پرها يک طرف
در چار حد کوي خود افتاده بيني بنده را
تن يک طرف،جان يک طرف،سريک طرف،پايک طرف
سلطان خوبان مي رسدهر سو گروه عاشقان
چاووش شه کو تا کند مشتي گدا را يک طرف
نوشين شراب لعل او شد مجلس ما بي خبر
ساقي صراحي يک طرف، مستان رسوا يک طرف
جان خسرو دل خسته را خون ريختن فرموده است
خلقي به منت يک طرف، آن شوخ تنها يک طرف