شماره ٣٦٠: آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش

آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
وان شکر خنده شيرين تو از چشمه نوش
گريه مي آيدم از دور به آواز بلند
که ازان گريه نمي آيدم آواز به گوش
سر و قد، از چمن سبز به بيرون چه روي؟
سر برون نازده از لاله تر مرزنگوش
دوش در خواب بديدم رخ چون خورشيدت
نيم شب روز شد از شعله آهم شب دوش
اي به خشم از بر من رفته و تنها خفته
چشم را گوي که چندين طرف خواب بپوش
خسروا، گرم برون مي دودت خواب از چشم
ديگ دل شد مگر از پختن سودا خاموش