شماره ٣٥١: دل که برد از ما اگر چه مبتلا مي داردش

دل که برد از ما اگر چه مبتلا مي داردش
گر خوش است او را بدين بگذار تا مي داردش
از که پرسم تا کجا مي دارد آن درمانده را؟
اي صبا، از من بپرسي هر کجا مي داردش
پند گويد عقل، ليکن کي کند فرمان عقل؟
آنکه بي فرمان او دل در بلا مي داردش
اي مسلمانان، ز آه عاشقان يادش دهيد
کان رقيب نامسلمان بر بلا مي داردش
غمزه جانداري ست آن سلطان خوبان را رفيق
کز پي جان بردن مشتي گدا مي داردش
چند ماند جان مسکيني که هر شب تا سحر
همچو بيماران به افسوس و دعا مي داردش
سرو را نبود قبا سرو است بالايش، وليک
بي بلايي نيست آن کاندر قبا مي داردش
از اجل نالد همه کس کو کند جان را جدا
من ز بخت خويشتن کز من جدا مي داردش
چند گه ديگر نخواهم کرد هم با او وفا
آن همه خوبي که با ما بي وفا مي داردش
گر سلامت نيست، باري کم ز دشنامي کزو
گوش خسرو را که در راه صبا مي داردش