شماره ٣٢٧: باد نوروز آمد و درهاي بستان کرده باز

باد نوروز آمد و درهاي بستان کرده باز
گل جهاني را به روي خويش خندان کرده باز
غنچه بهر صد درم گل را به زندان کرده بود
زر بداد آن گه صبا و قفل زندان کرده باز
در عرق شد غنچه از گرما و تنگ آمد ز خويش
باد خوش مي آيد، از گرما گريبان کرده باز
چرخ گردان بهر ما را ساخت از گل کوزه ها
ابر آن گه کوزه ها بر آب حيوان کرده باز
بالش سلطان گل در بارجاي شاخ بين
کو ز بهر بار دادن چتر سلطان کرده باز
چند سوزي زلف سنبل، بيني، اي نرگس، ترا
آرزوي ديدن خواب پريشان کرده باز
يارب، اين ابر است در صحن چمن گوهر افشان؟
يا شهنشاه جهان دست زر افشان کرده باز
تا ز خسرو دست گيري يافت در مدحش قلم
از سخن گفتن زبان بر در عمان کرده باز