شماره ٣٢٦: شب زلف تو شد نشانه روز

شب زلف تو شد نشانه روز
در کن آن شب از کرانه روز
طرفه خالي ست در ميان رخت
شب که ديده ست در ميانه روز
روز و شب زان تست، زان خط و خال
دام شب کرده اي و دانه روز
روي تو مي کند جهان روشن
چه نهي بر جهان بهانه روز؟
بنده تست آفتاب که هست
چشم روشن به چشم خانه روز
زير پاي تو ريزم، ار يابم
گوهر مشرق از خزانه روز
بار ده تا به دولتت بزنم
نوبت ملک پنجگانه روز
بنده شد همچو خسروت خورشيد
گر چه هست او شه يگانه روز