شماره ٣٢٠: تن پير گشت و آرزوي دل جوان هنوز

تن پير گشت و آرزوي دل جوان هنوز
دل خون شد و حديث بتان بر زبان هنوز
عمرم به آخر آمد و روزم به شب رسيد
مستي و بت پرستي من همچنان هنوز
آهنگ کرده سوي بتان جان کمترين
کافر دلان حسن درون سوي جان هنوز
صد غم رسيد و مرگ هنوزم نمي رسد
صد کعبه رفت و مهر دلم رايگان هنوز
عالم تمام پر ز شهيدان خفته گشت
ترک مرا خدنگ بلا در کمان هنوز
بيدار مانده شب همه خلق از نفير من
وان چشم نيم مست به خواب گران هنوز
هر دم کرشمه هاي وي افزون و آنگهي
خسرو ز بند او به اميد امان هنوز