شماره ٣١٩: دل ز تن بردي و در جاني هنوز

دل ز تن بردي و در جاني هنوز
دردها دادي و درماني هنوز
آشکارا سينه ام بشکافتي
همچنان در سينه پنهاني هنوز
ملک دل کردي خراب از تيغ کين
واندر اين ويرانه سلطاني هنوز
هر دو عالم قيمت خود گفته اي
نرخ بالا کن که ارزاني هنوز
خون کس يارب نگيرد دامنت
گر چه در خون ناپشيماني هنوز
جور کردي سالها چون کافران
بهر رحمت نامسلماني هنوز
ما ز گريه چون نمک بگداختيم
تو به خنده شکرستاني هنوز
جان ز بند کالبد آزاد گشت
دل به گيسوي تو زنداني هنوز
پيري و شاهد پرستي ناخوش است
خسروا، تا کي پريشاني هنوز