رويت از خوي همه پر در خوشاب است امروز
            آفتاب تو ز سياره به تاب است امروز
         
        
            هر خيالي که ز خورشيد در آب افتاده ست
            پيش رخسار تو لرزنده جواب است امروز
         
        
            چشم بيمار تو پرهيز که مي کرد ز مي
            مي فتد هر طرفي، مست و خراب است امروز
         
        
            دانم آن چشم تو فتنه ست و ز مستي خفته ست
            خفته را هيچ ندانم که چه خواب است امروز؟
         
        
            دوش گفتي که دهم بوسه و پس مي گويي
            که لبم ريش شود، اين چه جواب است امروز؟
         
        
            خنده ات ديده دهن باز بمانده ست صدف
            از دهانت که پر از در خوشاب است امروز