شماره ٣١٧: سويم آن نرگس بي خواب نبيند هرگز

سويم آن نرگس بي خواب نبيند هرگز
بختم آن طره قلاب نبيند هرگز
هر دمش، سجده کنند انجم و مهر و مه و چرخ
يوسف اين مرتبه در خواب نبيند هرگز
هر زمان خنده ديگر کند آن شورانگيز
داغ ديرينه اصحاب نبيند هرگز
بي محابا کشد و شرم ندارد، آري
روي قرباني قصاب نبيند هرگز
طمع مهر و وفا همت کوته نظر آنست
مرد عشق اين همه اسباب نبيند هرگز
هر شکاري که فتد پيش تو، اي تيرانداز
سيري از ناوک پرتاب نبيند هرگز
اي مؤذن، مکش آواز که هست اين دل من
بت پرستي که به محراب نبيند هرگز
خسرو آن شب که به کوي تو رود از غيرت
سايه خويش به مهتاب نبيند هرگز