شماره ٣٠٨: آراست همه عرصه آفاق به زيور

آراست همه عرصه آفاق به زيور
در برج شرف آمدن شمس منور
بيرون زده گلهاي رخ ساده جوانان
کايند به نظاره شهزاده کشور
بر سبزه گل لعل تو داني چه چکيده ست؟
بر سينه طاوس مگر خون کبوتر
خونابه چکانيد ز چشم تر عشاق
بلبل که کشيده زنوار زهره ز اختر
بر لاله تر کوفت صبا پاي بر آتش
با مطرب و با مرغ چمن شد چو نواگر
غنچه ست دهن گرد گرفته ز پي آنک
بوسد کف پاهاي نگاران سمن بر
آن طرفه بهاري که زمين پر گل و زر شد
زان ره که در آمد علم خان مظفر
شهزاده خضر خان که به تاييد الهي
خضري ست پديد آمده از صلب سکندر
نبود عجب، ار محو کند حکم فنا را
آثار چنين عمر که خضري ست مصور
مدح تو ز خسرو به فلک رفت و عطارد
بر تخته خورشيد نگر مي کند از بر