شماره ٣٠٣: رضاي من طلب امشب، طريق ناز مگير

رضاي من طلب امشب، طريق ناز مگير
مبند چشم عنايت نظر فراز مگير
ز دل گزيده شدم، زلف را بدو مگذار
منم غريب، تو سگ را رسن دراز مگير
اگر بگيرم زلفت، به سوي خويش مکش
ز دست من بردت شب، طريق باز مگير
بدزد لب، چو بگيرم به زير دندانش
نواله اي به دهن آمده ست، باز مگير
تنم ز هجر دو تا شد، هنوز زخم مزن
مرا که چنگ شکستم براي ساز مگير
چو من بسوختم از غم مخاي چندين لب
چو شمع پيش تو باشد، شکر به گاز مگير
ببرده اي دل خسرو، مگوي کي بردم؟
عنان ناز بکش، راه احتراز مگير