شماره ٢٧٧: ماه نديدي ار دلا، يار چو ماه من نگر

ماه نديدي ار دلا، يار چو ماه من نگر
در رخ او نظاره کن، صنع آله من نگر
گفتمش از لبت چشان، گفت برو، وزين هوس
هجده هزار هم چو خود بر سر راه من نگر
دفع کنم ز گريه من شعله دمي ز توتيا
سوخته جان و دل بسي زآتش و آه من نگر
اين طرفم زبان دهد کان توام به جان و دل
چشمک ازان طرف زند، شوخي ماه من نگر
چند خورد سمند تو لاله ز خون عاشقان
گو که گهي به شکر آن روي چو کاه من نگر
کشتنيم بدين گنه کت نظري همي کنم
بوسه چو مست خواهمش، عذر گناه من نگر
سينه ز زخم ناختم چاه شده ست و پر ز خون
رگ چو نمود از درون، رشته چاه من نگر
صوفي خلوت دلم، دامني از دو ديده خون
پاره مقنع صنم طرف کلاه من نگر
خسرو عاشقان منم، درد دلم که در هوا
گرد شده ست بر سرم، چتر سياه من نگر