شماره ٢٦٩: اي دل، ز بتان دو ديده برگير

اي دل، ز بتان دو ديده برگير
انديشه ز عالم دگر گير
تا شحنه غم ترا درين راه
سر بر نگرفت، پاي برگير
شور و شر بيخوديست اينجا
با خود شو و ترک شور و شر گير
ني ني غلطم که چون اسيران
دنباله جعدهاي ترگير
گر درد سريت هست از عشق
با درد بساز و ترک سر گير
سرباز مکش ز پاي خوبان
گر بي سپر است، بي سپر گير
خاکي که بر او بتي گذشته ست
از مردم ديده در گهر گير
خاري که بر او گلي نشسته ست
در ديده ميل سرمه برگير
ور عقل رهت زند به کويش
ترک من مست بي خبر گير
خسرو، بنشين و دختر رز
با خوش پسران سيمبر گير