شماره ٢٦٥: بيا، جانا، رضاي من نگهدار

بيا، جانا، رضاي من نگهدار
دمي حق وفاي من نگهدار
رضايت بردن دل بود، دانم
تو هم لختي رضاي من نگهدار
همه بر ديگران قسمت مکن غم
ازان چيزي براي من نگهدار
مرا عشقت بلا شد، ديگران را
خدايا، از بلاي من نگهدار
لبت ناگفته بوسيدم، خطا رفت
مکش، وين يک خطاي من نگهدار
هر آبي کان فرو مي ريزي از چشم
براي آشناي من نگهدار
صبوري با غمش مي گفت در دل
که من رفتم، تو جاي من نگهدار
بده بوي خيالت را امانت
که اين بهر گداي من نگهدار
مرو ترسان به کوي دوست، خسرو
توکل کن، خداي من نگهدار