شماره ٢٦٤: امروز که از باران شد سبزه رعنا تر

امروز که از باران شد سبزه رعنا تر
سيم و زر گل جمله گشتند به صحرا تر
احوال دو چشم من در گريه يکي بنگر
چون خانه پر روزن اينجاتر و آنجاتر
صد جان نه يکي بايد تا صرف کنم در ره
گردد چو کف پايت در راه تماشاتر
آهنگ برون داري، آب است به ره، اي چشم
زين راه تفحص کن خشک است زمين يا تر
در سبزه خراميدن کردي هوس و شستن
خود سبزه نخواهد بود از خط تو رعناتر
بالاتر هر جا دو چشم تو همي بينم
ابروي تو مي بينم از چشم تو بالاتر
خسرو، صفت خوبان مي گوي که خود نبود
در هيچ گلستاني بلبل ز تو گوياتر