سوار چابک من پيش چشم من مگذر
            مرا بکشتي، ازين سو ز بهر من مگذر
         
        
            ببين که چشم کسي چون بود، ز بهر خدا
            بدين صفت که تويي پيش مرد و زن مگذر
         
        
            بهانه مي طلبند اهل دل که جان بدهند
            بپوش روي، وگرنه در انجمن مگذر
         
        
            سرم به خاک ره تست، پرشکسته مرو
            نماز مي کنم، آخر ز پيش من مگذر
         
        
            به ديده و دل و جان بگذري که جان توام
            رواست زان همه بگذر، ازين سخن مگذر
         
        
            غبارهاست ز جعد تو در دلم بسيار
            کشان به روي زمين جعد چون سمن مگذر
         
        
            دلا، ز زلف گذر بر لبت اگر نتوان
            وليک تا بتواني از آن دهن مگذر