شماره ٢٥٥: ز دوري تو چو خونابه من افزون شد

ز دوري تو چو خونابه من افزون شد
مرنج ز اشک من ار آستانت گلگون شد
به گرد کوي تو مردم، نگفتيم که سگي
فتاده بود درين کوي، حال او چون شد
بکش به ناز جهاني که شکل و شوخي تو
نه کم ز فتنه دهر و بلاي گردون شد
کرشمه چند کني، يک نظر به گوشه چشم
بدين طرف که جگرهاي بيدلان خون شد
به خون ديده نوشتم چو قصه دل خويش
درست نسخه اي از داستان مجنون شد
تو پاي پيش نهادي به ره که بخرامي
به پاي پس زدن خسته صبر بيرون شد
خيال خنده تست اين نه گريه خسرو
که چشمهاش چنين پر ز در مکنون شد