از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد
            آب رياحين سبز هم به تماشا ببرد
         
        
            برد خط و زلف او جان و دل عاشقان
            زان رمقي مانده بود، سبزه به صحرا ببرد
         
        
            در بن خاري بدم جاي گرفته چو گل
            باد هوايش مرا آمد و از جا ببرد
         
        
            تا تو خرامان چو کبک دي به چمن در شدي
            کبک برون شد ز باغ، جان به تگ پا ببرد
         
        
            بوالعجبي بين کزو چشم تو با چون مني
            دل به سکونت بداد، جان به مدارا ببرد
         
        
            خسرو بي سنگ را بود سکوني ز عمر
            برگ فراقت بتاخت، جمله به يغما ببرد