شماره ٢٤٩: گذشت مجلس عيش و خمار مي نرود

گذشت مجلس عيش و خمار مي نرود
بماند در دلم، اين يادگار مي نرود
شبي خراب شدم، ني ز مي، ز ساقي خويش
برفت آن شب و از سر خمار مي نرود
چه وقت بود که آمد که هيچم از خاطر
طريق آمدن آن سوار مي نرود
چرا نمردم در زير پاي گلگونش
هنوز از دلم اين خارخار مي نرود
همان زمان که برون شد، رقيب را گفتم
که رفتني دگر است، آن نگار مي نرود
جفاي ساقي ما را خبر که بيرون رفت
که کس ز مجلس ما هوشيار مي نرود
چنين بهاري و من هم به بوي او، چه کنم
که اين هوس ز نسيم بهار مي نرود
ز گوش خسرو آن زخم چنگ و ناي برفت
دلي ز سينه فغانهاي زار مي نرود