شماره ١٧٧: هر که را ياريار مي افتد

هر که را ياريار مي افتد
مقبل و بختيار مي افتد
اي بسا در که در محيط سرشک
هر دمم در کنار مي افتد
عقرب او چو حلقه مي گردد
تاب در جان مار مي افتد
شام زلفش چو مي رود در چين
شور در زنگبار مي افتد
گرنه مست است جادويش، ز چه روي
بر يمين و يسار مي افتد
گل صد برگ را دگر در دام
همچو بلبل هزار مي افتد
چون ز حالش همي کنم تقرير
بخيه بر روي کار مي افتد
دلم از شوق چشم سرمتش
دم به دم در کنار مي افتد
رحم بر آن پياده کو هر دم
در کمند سوار مي افتد
هر که او خوار مي فتد، خسرو
همچو ما باده خوار مي افتد