شماره ١٧٤: مدتي شد که يار مي نايد

مدتي شد که يار مي نايد
وان بت گلعذار مي نايد
جان خود را شکار او کردم
رغبتش بر شکار مي نايد
مي شمارند بس که يارانش
بنده خود در شمار مي نايد
تا برآورد گرد از دلها
زو دلي بي غبار مي نايد
روزگاري که پيشم آمد ازو
پيش او روزگار مي نايد
آرزويم کنار او چه شود؟
کارزو در کنار مي نايد
دل من کز قرار خويش برفت
دير شب برقرار مي نايد
مکن، اي دوست، ذکر صبر به عشق
که مرا استوار مي نايد
خسروا، گرد عشق مي گردي
مگرت جان به کار مي نايد