شماره ١٥٩: تا ترا جسم و جان شکار بود

تا ترا جسم و جان شکار بود
هر که را دل بود، فگار بود
کشت خال لب توام، آري
مگس شهد زهردار بود
هر کسي کز لب تو مي نوشد
تا زيد هم در آن خمار بود
آن زماني که سوي تست دو چشم
اين دوا کاشکي دوچار بود
هر که در کوي شاهدان مي خورد
پيش ما مسجدش چه کار بود؟
پارسايي که چون جوانانست
در نمازش کجا قرار بود؟
مست اگر دوزخيست، گو مي باش
عاشقان را ز توبه عار بود
غم مرا سوخت، ور چه شرح دهم
بي غمان را کي استوار بود؟
گريه ام خوش نيايدت، آري
شربت درد خوشگوار بود
در دلم با چنين روارو غم
خرمي را چگونه بار بود
پاي تو زين پس و سر خسرو
عمر بايد که پايدار بود