شماره ١٥٢: سبزه ها نو دميد و يار نيامد

سبزه ها نو دميد و يار نيامد
تازه شد باغ و آن نگار نيامد
نوبهار آمد و حريف شرابم
به تماشاي نوبهار نيامد
چشم من جويبار گشت ز گريه
سرو من سوي جويبار نيامد
آمد آن گل که باز رفت ز بستان
وه که آن آشناي يار نيامد
عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
يک سلامي به يادگار نيامد
خوبرويان بسي بديدم، ليک
دل گمگشته برقرار نيامد
با چنين آه و اشک، چو باران
شاخ اميد من به يار نيامد
آن صبوري که تکيه داشت بر او دل
در چنين وقت هيچ کار نيامد
خون دل خوردم و بسوختم، آري
بر کس آن باده خوشگوار نيامد
آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
هر کرا گفتم استوار نيامد